توپ!توپ!

به نام خدایی که همین نزدیکی هاست....

تبلیغات تبلیغات

اخم_لبخند

۱۳_۱۴سالگی دبیر ادبیاتی داشتیم که یک خط اخم عمیق بین دو ابرویش بود و همیشه لبخند می‌زد. تصورم از بزرگسالی‌ام آن‌ سال‌ها، همین بود. استاد ادبیات با خط اخمی که از همان سال‌ها در آفتاب خود را نشان می‌داد و لبخند پاک نشدنی. مطمئن بودم هر دو در گذر سالها قرار است پررنگ‌تر شود. همان سالها و بعدتر دوستی داشتم که شعر میگفت، خوب مشاعره میکرد، خیلی من را می‌خنداند، یواشکی آتش می‌سوزاند و می‌خواست روانشناس شود پس من هم تصمیم گرفتم روانشناس شوم.
برچسب‌ها: بزرگسالی, روانشناس
توپ!توپ! ، ۱۴۰۲-۱۲-۲۰ ، سرگرمی و طنز
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها